در راه جهنم بودم، در آغاز نا امیدی ها،
گرفتار در تاریکی تکرارها و خسته از آزار دهنده ترین دروغ ها
بی هوا آمدی،بر قلب نا بینایم کوفتی، رخ محبوبت را نمایاندی و دوباره دلم را عاشق کردی.
عاشق حال و هوای بهشتیانت، در مسیری که راهش را مدت ها پیش به روی خود بسته بودم.
میدانم نرفته ای و همین گوشه کنار،منتظر برگشتن تمام وجودم هستی.  وجود بی مقداری که با آنهمه عظمت و اعتبار و بزرگی ات، مهربان تر و عاشق تر از همه ی عشق ها صدایش کرده ای و بی جوابت گذاشته.
آمدی و دوباره امید به جوانه زدن را بر شاخه های خشکیده ام رویاندی.
با تکرار صدایی که مرا به آغوشت میخواند
صفحه ای بهاری در تقویم زندگانی ام گشودی
و به باورم رساندی.
باوری که میگوید؛ عزیز جانم، خدای مهربانم
هنوز امید دارد تا من هم روزی بنده ای لایق درگاهش شوم.

قدر این دو روز ها  را باید دانست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها